رازنوشتِ يــــه پسرهــــ

نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "

يه زيارت عاشورا خوندم كلي گريه كردم

خدايا شكرت

يه حس خوب دارم

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:حس خوب,زيارت عاشورا,ساعت 14:3 توسط فرزاد| |


Power By: LoxBlog.Com